ريحانهريحانه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

همه هستي من

اردیبهشت زیبا

دختر عزيزم روزها و ماهها به عشق وجود مهربانت به سرعت مي گذرند و ما در كنار هم  به عنايت خداي مهربون كه فرشته اي مثل تو رو دست من سپرد به خوبي و خوشي مي گذرند.آنقدر در دنياي كودكي تو غرقم كه وقت براي اينجا نوشتن هم نصيبم نمي شود .ارديبهشت قشنگ و بهاري هم تمام شد اين مت شما خيلي بزرگتر و عاقلتر شدي و مدتي خودت مشغول خاله بازي ميشي و خودت رو سرگرم مي كني. اين ماه بيشتر به گشت و گذار گذشت.توي اين ماه قشنگ تولد شما خوب من به ماه قمري هم بود.تولد آقا امير المومنين.انشاالله كه خود آقا نگهدار و مراقب شما دختر خوبم باشند.          ادامه مطلب رو از دست ندید!!!!     يك پنج شنبه ي قشنگ من و دخ...
3 خرداد 1393

30 ماه به سرعت برق و باد

سلام گل قشنگ زندگیم که یک عذر خواهی باید از حضور جنابعالی به عمل بیاورم که انقدر دیر خدمت رسیدم .راستش این روز ها اصلا زمانی برای اینجا اومدن رو ندارم از صبح که از خواب بلند میشم فقط و فقط باید با یک دختر ناز خاله بازی یا فروشنده بازی کنم و سکانس بعدی به قایم موشک می رسیم که خیلی این دختر ما پیشرفت کرده و جاهای خیلی خوب قایم میشه تا پیداش کنم البته مامانم این وسطا تند تند با اجازه ی دختری یه غذای خوشمزه درست می کنه و بعدشم خواب ظهر و بعدشم دوباره بازی تا آخر شب به نظرم زمستون با بچه خیلی سخت می گذره چون بیرون نمیریم و خسته نمیشه توی خونه خیلی انرژی می خواد.توی این ماه خوب که گذشت ٨ دی تولد محیای عزیزم بود که امسال مامان جون تولد نگرفتن و قول...
11 بهمن 1392

27 ماه مثل عسل...

عسل مامان ماه شهريور هم تمام شد و اين ماه هم خدا رو شكر با سلامتي و خوشي گذشت.اما دختر گلم بعد از گذشت يك ماه هنوز فرصت اينكه بيام اينجا و براي شما يادگاري بگذارم نشده،راستش دختر خوبم اين ماه 4تا از دندون هاي قشنگت(كرسي دوم)با هم به دنياي قشنگ دهان شما اومدند و خانوم منو خيلي اذيت كردند و ديگه از اون دختر اروم و حرف گوش كنم خبري نبود و مدام بهانه و گريه.البته منم از اين بابت خيلي ناراحت بودم اما چه كار ميشه كرد ايشالا كه به زودي تموم ميشه و ديگه اين همه سختي نمي كشي.اما از اوقات خوب و خوشي كه با هم داشتيم برات بگم عزيزم كه تو اين ماه 2بار با هم رفتيم استخر و واقعا خوش گذشت و شما هم حسابي آب بازي كردي،ايشالا كه بيشترم مي ريم. از اول مهر من ...
14 مهر 1392

سفر به خوانسار

  تابستان هم کم کم در حال جمع کردن کوله بارش هست و به زودی باید باهاش خداحافظی کنیم اما تصمیم گرفتیم توی آخریم ماه این فصل یک سفر بریم گشت و گذار به اتفاق خانواده ی مامانی. چهارشنبه صبح زود به سمت کاشان حرکت کردیم تا با مامان و مامان بزرگ بابایی دیداری تازه کنیم و عصرش هم به سمت خوانسار حرکت کردیم که می تونم بگم هواش عالییییییی بود و ریحانم که از با هم بودن کنار بچه ها هیچ وقت سیر نمی شه و عشق دنیا رو کرد. ریحانه در حال آب بازی با تفنگ آبباش     و اینجا هم سد زیبای کوهرنگ که خیلی قشنگ و با صفا بود       ...
18 شهريور 1392

نفس مامان روز زیبایت مبارک

من از تو گلبنی بهتر ندیدم  / ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم میان این همه گلهای عالم / گلی خوشبوتر از دختر ندیدم . . .     ریحانه ی عزیزم روز قشنگت مبارک و از خدای مهربونم ممنونم که من رو لایق داشتن دختری مهربان کرد و اگر هر روز و هر روز شکرش را به جا آورم باز هم کم است. ...
18 شهريور 1392

26ماهگي و كلي شيرين زبوني

  خانوم قشنگم يك ماهه ديگه به اون ماههاي قشنگ زندگيت اضافه شد و اين روزهاي زيبا آنقدر زود مي گذرند كه گذر زمان از دستم خارج مي شود و تا نگاهي به وبلاگت مي اندازم ميبينم اي بابا يك ماه گذشت و هنوز پست جديد نگذاشتم.اين ماه حرف زدنت كامل شده و حسابي با حرف زدنت دل همه رو مي بري امروز با هم خاله بازي ميكرديم كه مثل هميشه من ني ني بودم شما مامان به من گفتي ني ني جون آدامس مي خوري منم گفتم بله مامان جون شما هم گفتي نه ني ني آدامس بده پلو بخور واي آنقدر گرفتم چلوندمت كه حالم جا اومد آخه خرفاي خودم رو به خودم مي گي؟اين ماه قفسه ي كمدت رو كتاب گذاشتم تا راحت تر دستاي كوچولوت به كتابا برسه و با انتخاب خودت كتاب برداري و بياري تا مامان برات بخون...
27 مرداد 1392

25 ماهگی خانومم...

دختر خوبم ٢٦ تیر ٢٥ ماه از زندگی قشنگت هم گذشت و توی این یک ماه حسابی برای خودت خانومی شدی و انقدر قشنگ حرف می زنی که قند توی دلم آب می شه.از صبح که از خواب پا میشی یه کیسه بر می داری و تمام اسباب بازی های مورد علاقت+موبایل و دسته کلید و کیف پول مامان را توی کیسه می زاری و بازی می کنی گاهی اوقات میای از مامان پول می گیری و کلی هم خرید می کنی.شبا هم که هر شب ٣تا کتاب باید بخونم تا خانوم قشنگم چشمای نازشو ببنده البته اولش که کتاب انتخاب می کنم میگی مامان دو سه تا تتاب(کتاب)می خوام و یک کلمه ی جالبه دیگه هم اینکه به مامان مهناز(مامان من)میگی مادون آخه محیا گفته که بگو مامان جون شما هم با اصرار میگی مادون که دل مامان جون برات ضعف میره. توی ای...
27 مرداد 1392

بازديد از باغ پرندگان

سلام به همه ي دوستان عزيزم كه به اين خونه مجازي ما سر مي زنند و با نظرات قشنگشون خونه ي دلمون رو با صفا تر مي كنند و مخصوصا روز تولد ريحانه جون كه ما رو حسابي شرمنده كردند و از همين جا از همه ي خاله هاي عزيزم تشكر مي كنم و ني ني هاي نازشون رو از راه دور مي بوسم.من و بابايي و ريحانه جوني و محياي عزيزم روز چهارشنبه 29 خرداد به باغ پرندگان رفتيم و چون وسط هفته بو خيلي خلوت و خوب بود البته به نظرم مسير راهش براي بچه ها كمي خسته كننده بود و كل بازديد 2 ساعت طول مي كشه و مسير هم كالسكه خور نيست و كمي مشكل هست اما زيبايي و صفاي اونجا واقعا ارزششو داره كه وقت بذاريم.مخصوصا اينكه يك سري پرندگاني كه پرواز نمي كنند آزادانه توي باغ راه مي روند كه ريحانه...
27 مرداد 1392
1