ريحانهريحانه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

همه هستي من

بدون عنوان

چرا نمیذارییییییییییین کارمو انجام بدم؟؟؟ ؟؟چرا مزاحم من میشین؟؟؟ مامانی جون لطفا تو خونتون یه اتاق اختصاصی به من بدین که بتونم کارای شخصیمو توش انجام بدم اینجا همه جاش دوربین مخفی داره ...
31 مرداد 1391

ریحانه و گردش

خانم کوچولو رو از روز قبل بهش قول موزه ی داراباد رو دادم چون دو هفته پیش هم اونجا بودیم خوب یادش بود تا اینکه 4شنبه 26 مرداد من و مهربون و بابایی رفتیم موزه داراباد چند تا هویج شستم و داخل کیسه گذاشتم تا ببریم برای خرگوشا مامان قربون شما دختر مهربون بشه         و این هم طوطی خوشگل که با ریحانه حرف زد می گفت سلام خوبی؟ریحانه کلی تعجب کرده بود       و این قفس که ریحانه عاشقشه و به هیچ قیمتی هم نمی خواد از قفس طاووسها دور بشه       و اینجا هم حیات وحش زنده که بیشتر پرندگان هستند     ...
28 مرداد 1391

سرگرمی های دختر گلم

ریحانه جان به کتاب خیلی علاقه داره برای همینم من براش کلی کتاب خریدم و هر شب براش قصه و کتابهایی که دوست داره رو می خونم عشق من م ثلا داره خودش کتاب می خونه:     ای بابا مامان خسته شدم می خوام بازی کنم!!!!!!!!!!!!!     اسباب بازی های ریحانه جان همیشه بالای تختشه تا خودش برداره و بازی کنه وقتی مطمئن شد من بغلش نمی کنم بلند شد و دست به کار شد..........   بله اینم از ماجراهای سرگرمی شازده خانوم البته من عکس بعدی رو سانسور کردم حسابی همه ی اسباب بازی هاشو به هم ریخت البته اشکال نداره دختر گلم فقط از اتاقت بیرون نیار......... ...
24 مرداد 1391

ریحانه در کاشان

  منو ریحانه و بابایی به اتفاق هم روز 4 شنبه 16 فروردین که فرشته ی من 9 ماه و 18 روزشه به سمت کاشان حرکت کردیم که بریم دیدن مامان بزرگ بابایی عصر هم 3تایی به باغ فین کاشان رفتیم البته خانوم خانوما حسابی جدی بود و به هیچ وجه لبخند نمی زد و به اصطلاح کیفش کوک نبود و نشد چند تا عکس قشنگ ازش انداخت     نه مثل اینکه یه کم خندیده عزییییزم                     و این هم سرانجام یک بازدید تاریخی:   ...
9 مرداد 1391

ریحانه ی عزیزم در سفر مشهد

سلام به همه خوانندگان خوب وبلاگ ریحانه جان. من و ریحانه و بابایی روز 3شنبه 19 اردیبهشت به پابوس آقا رفتیم و اگر قابل باشیم از طرف همه نایب الزیاره بودیم واقعا سفر خوبی بود امید وارم قسمت همه ی خوبان بشود.و اینها هم اندر حکایت های دختری در سفر که یه کوچولو شیطونی می کرد:   صبح ساعت 9:30 پرواز بود که ما 8 فرودگاه بودیم:   آخه یکی نیست بگه دختر خوبم از کالسکه اومدی پایین هیچ آخه شما راه رفتن بلد نیستی که؟؟؟؟حرف که در گوش مبارک نمی رفت بازم خدارو شکر کفش پای دختر بود و دستش و می گرفت و راه می رفت.   ریحانه در هواپیما:  یک آتیشی بسوزونم!!!!!!!!!!   ریحانه در هتل: &nb...
9 مرداد 1391

ریحانه در گلاب گیری کاشان

من و ریحانه و بابایی به اتفاق خاله سارا و عمو امین و نی نی کوچولوی تو راهیشون 4شنبه 27 اردیبهشت ساعت 5 به سمت کاشان  حرکت کردیم در بین مسیر ابتدا به حرم حضرت معصومه برای زیارت و نماز مغرب رفتیم که ریحانه اولین بارش بو که به حرم حضرت معصومه می رفت.     بعد از زیارت به سمت کاشان حرکت کردیم و ریحانه در خانه ی مادر(مامان بزرگ بابایی)     ریحانه در نیاسر کاشان...........     بعد از صرف ناهار خوشمزه و استراحت ظهر تصمیم گرفتیم به بازار تاریخی کاشان بریم که بین راه گله ی گوسفندارو دیدیم بابا مهدی هم پیاده شد تا به شما دختر گلم ببعی نشو...
9 مرداد 1391

ریحانه ی گلم 13 ماهه شد

سلام به دختر قشنگم مامانی شما خیلی خانوم شدی و کارهای زیادی بلدی انجام بدی پنجمین مروارید قشنگتم جونه زد و زیبایی شما دو چندان شد 18 خرداد راه افتادی اولش خودت بلند شدی و بعد شروع کردی به راه رفتن من و بابایی خیلی خوشحال شدیم و جایزت یه بوس با تمام عشق و محبت بود و 2تا کلمه رو خیلی خوب می گی مامان جان یکی بابا و یکی هم مامان الهی قربون اون مامان گفتنت برم که دلم می ره برات عزیزم وقتی بهت می گم ببعی میگه؟تو هم جواب می دی بع بع و از یک تا نه میشمارم شما هم می گی 10 قربونت برم عزیزم منم تا اونجایی که بتونم هر روز میبرمت پارک دیگه خودت می تونی از سرسره بالا بری و بیای پایین و تاپ هم دیگه عاشقشی مامان جون.امیدوارم همیشه سالم و سلام...
9 مرداد 1391

خدا حافظی با بابابزرگ

  زندگی راه درازیست ، حریفش مرگ است       عمر یک غصه و پایان ظریفش مرگ است             زیستن پرسش سختیست که عمری با ماست                  پاسخ منطقی و نرم و لطیفش مرگ است                         این طرف رهگذری ، نام عزیزش انسان                   ...
6 مرداد 1391

ریحانه بعد از حمام

اولین روزی که عشقم از بیمارستان به خونه اومد و مامان بزرگ عزیزم ریحانه رو به حمام برد جا نمونه که مامانم می ترسید دست مامان بزرگ گلم درد نکنه که واقعا عاشقشم و تا عمر دارم مدیونشم همین جا هم دستای مهربونشو می بوسم و اینجا گلم  یک روزشه.........       و این عکس هم ریحانه ی گلم 14 روزشه و من برای اولین بار رفتم خونه ی خودمون و عشقم را به حمام بردم و برای اولین بار با کلی ترس و لرز شستم     و اینم که دیگه می دونید خانو خانوما 11 ماهش شده و حسابی برای خودش خانومی شده.....البته فقط اگر مامانش بگه       ...
8 تير 1391