ريحانهريحانه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

همه هستي من

نی نی خاله سارا اومد

سلام به همه دوستای خوبم که به این کلبه خاطرات سری می زنند نی نی خاله سارا(بهترین دوست من)روز دوشنبه چشمای نازشو به این دنیا باز کرد و من هم همینجا می خوام روی ماهشو ببوسم و بگم:   محمد حسین عزیزم خوش اومدی   از خداوند می خواهم ای فرشته ی زیبا رو برای مامان و بابای خوبش حفظ کنه و زیر سایه ی آقا امام زمان موفق و موید نگه دارد آمین.   ...
12 آبان 1391

عشق واقعی!!!!!!

  شو ر بی پایان  ستاره های چشمک زن، ریسمان بسته اند آسمان ک و چه هایی را که قرار است از امشب، مهربانی هایتان را در آنها قدم بزنید. ک و چه هایی که هم قدم می ش و ند از امشب جاده های زندگی را با شما. دی و ارهای مدینه کل می کشند پی و ند خجسته ابر و باران را، دریا و م و ج را، ر و د و آبشار را و عشق و پر و از را که از امشب، پرندگی در نگاه های مهربانانه شما به ا و ج خ و اهد رسید.صدای دست ابرها را که بر دف ماه می ک و بند، نسیم در ردپایتان می ریزد تا خاک، لبخند بزند آرامش قدم های همراه و صمیمیتان را که زندگی را بر چشم های ناپیدای جاده های بی پایانش هم قدم شدید؛ آرام تر از صدای بال پرندگانی که بر ابرها راه می ر و ند،...
26 مهر 1391

گل مامان 16 ماهگیت مبارک!!!!!!!!!!

این روزها حال و هوایم حال و هوای دیگریست تک تک روزهای پاییز که روزی برایم دلگیر بود اکنون یادآور بهترین لحظات عمرم است این روزها تداعی نخستین روزهای با تو بودن در بطن وجودم را دارد روزهایی که برایم عجیب شیرین بودند و گویی درختان به حرمت آمدنت سکوت کرده بودند و دو قلب در وجودم صدای زندگی را بلند و بلند فریاد می زدند ذرست دو سال پیش در چنین روزی فرشته ی آسمونی مامان زمینی شد. عزیزم زمینی شدنت مبارک...................   ریحانه خانوم 16 ماهگیت مبارک عزیزمممممممممممم     ...
26 مهر 1391

ریحانه در شهر بازی

سلام به همه ی خوانندگان عزیز وبلاگ ریحانه جان چند وقته که دیر به دیر وبلاگ ریحانه رو به روز می کنم دلیلشم مشکلی که برای اینترنت به وجود اومده که انشاالله به زودی حل میشه و اما چند عکس که به مناسبت 15 ماهگی عزیزم به شهر بازی رفتیم 26 شهریور............ و بازهم در تاریخ 14 مهر به مناسبت روز کودک با خاله محیای عزیز که برای ریحانه واقعا مثل یک خواهر خوب می مونه به شهر بازی رفتیم و همین جا هم جا داره که ورود محیای عزیزم رو به اول دبستان تبریک بگم و امیدوارم در تمام مراحل موفق باشه محیا جونی دوست دارم یه عالمه.................. بله این بود از جریانات شهر بازی که واقعا خوش گذشت واقعا شهر بازی خلوت و خوبی هست و برای ب...
20 مهر 1391

سفرنامه ی کرمانشاه

سلام به همه ی دوستان خوبم جای همه خالی ما در تعطیلات اجلاس تصمیم گرفتیم به سمت غرب کشور سفری کنیم و روز چهارشنبه صبح زود به سمت همدان حرکت کردیم ریحانه ی عزیزم که صبح زود بلند شده بود کمی اخمالو شده بود و ساعت ده صبح بود که به گنج نامه رسیدیم. ریحانه ی عزیزم در گنج نامه که البته اصلا دوست نداشت ازش عکس بگیریم   بعد از گنج نامه به سمت کرمانشاه حرکت کردیم و در بین مسیر به کوه بیستون برای دیدن رفتیم که واقعا قشنگ هست و تنام کنده کاری های فرهاد در کوه مشخص هست و این هم کوه بیستون......     و حدود های ساعت هفت عصر بود که کرمانشاه رسیدیم و ابتدای کار به دیدن طاق بستان رفتیم البته عشقم خیلی خسته بود و توی عکس این ...
7 مهر 1391

ریحانه جان در سفر به فیروزکوه

اول از همه جا داره که بعد از این همه وقت عید فطر رو یه همه ی دوستانم تبریک بگم امیدوارم طاعات همه ی دوستان در این ماه خوب الهی مورد قبول واقع شده باشه و دلیل تاخیر زیاد هم گشت و گذار در اواخر تابستان بود که جای دوستان خالی و بسیار خوش گذشت روز یکشنبه 29 شهریور اولین عید بابابزرگ(بابای بابایی خدا رحمتشون کنه) بود و از صبح خونه ی بابابزرگ بودیم و کلی مهمون اونجا اومد و رفت و شما دختر مهربون من بودی و بسیار همکاری کردی عصر که شد توی اون سر و صدا خوابت برد و من هم تو رو سپردم به بابایی و رفتم خونه ی خاله جونم که بله برون دختر خاله ی عزیزم بود و شما هم خواب بودی تا من پیشت برگشتم و همان شب تصمیم گرفتیم فردا به فیروز کوه باغ عمه پرستو بریم که...
24 شهريور 1391

شغل آینده

مامانی و بابایی از الان دارن در مورد شغل آینده من تصمیم میگیرن ... یکیشون میگه باید دکتر شه یکیشون میگه باید مهندس بشه....آخه مامانه گلم بذارین خودم تصمیم بگیرم....بعد میگن دوره زمونه بچه سالاری شده....ای بابااااااااااااا حالا خودمونینما چقد بهم میاد این لباس الهییییییییییی قربون اون لپای خودم بشم ...
1 شهريور 1391

بخور بخور یالا بخور.....

این ادم بزرگا ،منه کوچمولو رو گذاشتن این پشت ،بهم یه دونه جوجه دادن سره منو گرم کنن اذیتشون نکنم.....فک میکنن من نمیفمم.. حالا یک آتیشی بسوزونم......   آخی همون آدم بزرگا که تعریفشونو کردم....الان دارن دنبال سالاد میگردن .....از اونجایی که منو گذاشتن این عقب ...خودم تا جایی که جا داشتم خوردم....بقیشو هم پخش زمین کردم...تا اینا باشن سهمیه جوجه کباب منو به بابایی ندن.... بقیه داستان هم چیز جالبی نبود چون...... خودتون بهتر میدونید ...
1 شهريور 1391

ریحانه در پارک

اصلا من دلم میخاد از پایین سرسره برم بالا ببینم چی میشه ...نی نی های محترم لطفا سر و صدا نکنید من نیاز به تمرکز دارم   ریحانه :دوستان گرامی ،اصلا راه نداره به جون شما ،لطفا کسی از بالا نیاد پایین که من دارم میام پیش شما. ... پس از ساعت ها تلاش بالاخره من رسیدم اون بالا بالا هااااااااااا ...... ...
31 مرداد 1391