ريحانهريحانه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

همه هستي من

ریحانه جانم در خواب در یک سالی که گذشت به روایت تصویر

  ریحانه در بیمارستان بهمن در بدو ورود     18 روز بعد از تولد و تغییر در این 18 روز..........     21 روزگی نازنینم.......     در پایان ماه اول......     در پایان دو ماهگی       ریحانه در سه ماهگی در مشهد اردهال کاشان و اولین زیارت عزیزم       البته دوستان خوبم باز هم عکس به این بخش اضافه خواهد شد...........     ...
24 بهمن 1391

تولد مامان

دختر مهربونم امروز آخرین روز از اولین ماه سردترین فصل سال٩١ و تولد مامان بود امشب با حضور زیبای تو ,قشنگترین شب تولد عمرم بود. عزیزم٧ ٢ هم گذشت و از خدای خوبم بابت این هدیه ی قشنگ سپاسگزارم امشب انقدر شیطونی و خوشحالی کردی که اصلا نفهمیدم زمان چگونه گذشت من بودم و محو شیرینکاری های تو.البته امسال دومین ساله که توی تولدم تو دختر خوبم حضور داری سال پیش شب تولدم بهترین هدیه ی دنیا رو دادی که تا عمر دارم فراموش نمی کنم وقتی شمع رو روشن کردیم شما هم یرای اولین بار شروع کردی به دست زدن و من بودم و اشک خوشحالی بابت این هدیه ی زیبا البته امسال هم شما و بابایی حسابی با هدیتون سوپرایزم کردین و خجالتم دادين نمی دونم چجوری بابت این همه لطف تشکر کن...
1 بهمن 1391

ريحانه و كار در منزل

اي بابا صبح كه از خواب پا ميشم اول از همه بايد شيشه شيرمو بشورم مامان بشور ديگه   بعدشم كه يه سري كارهاي اداره هست كه تو خونه انجامشون مي دم ........     بعدشم كه مي رسيم به جاروي خانه....   بعدشم جارو سواري خانه عجب كار كردن تو خونه حال ميده .......   بعدشم كه بابام كه از سر كار بر ميگرده خريدارو مي ذارم تو كابينت   و اين بود يك روز پر از كار من........... ...
23 دی 1391

دختر پاییزی من و آغاز ماه شانزدهم

دختر مهربونم پاییز هم بالاخره کوله بارش رو جمع کرد و جای خودش رو به زمستون داد و شما هم وارد شانزدهمین  ماه قشنگ زندگیت شدی و این ماه هم بالاخره تموم شد و شیرینی و تلخی های زیادی داشت این ماه سرما خوردی و مریض شدی که البته خیلی زود خوب شدی و یه دندون قشنگ هم به جمع دندونات اضافه شدن که خیلی بابتش سختی کشیدی اما دختر مهربونم از شیرینی هات بگم که هر چی بگم کم گفتم از حرف زدنات که واقعا دلم ضعف می ره از بوس کردنت که دیگه نگو تمام خستگی روزم رو از یاد می برم و فقط و فقط از خدای مهربون می خوام که همیشه سالم و سرحال باشی و هیچ غمی به اون دل قشنگت راه پیدا نکنه و این هم چند تا عکس از دختر پاییزی من(عکسهای ریحانه در کاشان که جمعه 24 آذر در خانه...
2 دی 1391

ریحانه در سفر به شمال

  سلام به همه ی عزیزان که سری هم به این وبلاگ می زنند بله ما هم این چند روز تعطیلی به خاطر الودگی هوا از فرصت استفاده کردیم و یه آب و هوایی عوض کردیم هوا واقعا عالی بود روز سه شنبه 14 آذر ساعت 2 حرکت کردیم به سمت بابلسر و ساعت 8 شب رسیدیم خانوم خانوما هم آخراش خسته شده بود آما باز هم مثل همیشه صبور و خانوم .........   دختر گلم تو این سفر هم اولین دندون نیشش رو دراورد مبارکت باشه عزیزم. از وقتی از شمال اومدیم میگم ریحانه کجا بودی؟میگه آب آخه اونجا کنار دریا کلی آب بازی و شن بازی کرد و کلی بهش خوش گذشت امید وارم همیشه شاد و خوش باشی گلم. قرار بود همه ی خاله ها و دایی ها تو این سفر باشن اما به...
18 آذر 1391

اولین روز محرم و آغاز 17 ماهگی

  سلام من به محرم, محرم گل زهرا   به لطمه های ملائک, به ماتم گل زهرا   السلام علیکم یااباصالح المهدى (عج)السلام علیک یاامین الله فى ارض وحجته على عباده(یاصاحب الزمان آجرک الله)ماه محرم بر شما وعاشقان حسین تسلیت عرض مینمایم)     امسال دومین محرم است که دخترم لباس عزای سالار شهیدان را بر تن می کند و در مراسم عزای امام حسین شرکت می کند و دومین بار است که به همایش شیر خوارگان حسینی رفتیم البته دخترم خوابش می اومد و کمی کسل بود امید وارم که خداوند خودش یار و نگهدار همه ی بچه ها باشد و این عزاداری هارو از این کوچولو ها قبل کند.آمین     ...
18 آذر 1391

500 روزگی

مهربون مامان امروز 500 روزه شد عزیزم 500 روزه که قشنگترین هوای زندگی را تنفس می کنم و با بودنت به بودن ما هم معنای زیبایی دادی.البته ریحانه جونی راستش امروز ظهر داشتی پنگول می دیدی و پنگول هم تولدش بود کیک و کلاه و بچه ها هم شعر تولد می خوندند منم که دیدم سرگرم هستی مشغول کار بودم که اومدی پیشم و هی گفتی تولد برات کلاه اوردم بعد گفتی مامان فوت یعنی بادکنک اونم برات اوردم بعدشم ازم خواستی تا به دیوار بزنم مامانم برات شعر تولد رو که همیشه گوش می دی برات گذاشت 2تایی حسابی خوش گذروندیم دیدم نه ول کن ماجرا نیستی شمع هم می خوای به بابایی زنگ زدم و براش از کارهای شما تعریف کردم ساعت 7 بعد از ظهر بود که بابایی اومد خونه با دست پر زحمت شام و کیک تول...
17 آبان 1391

عکس های آتلیه

ریحانه جان رو 26 شهریور بردم اتلیه برای عکسهای یک سالگی البته تصمیم داشتم زودتر برم که نشد و بالاخره آخرای شهریور به اتفاق دو تا خاله های خوب ریحانه و کلی اسباب بازی و لباس رفتیم آتلیه آپام اولش ریحانه خیای خوب همکاری می کرد اما کم کم دیگه خسته ناگفته نماند 280 تا عکس گرفته شد بین کار هم که خانم خانوما حسابی دلی از عزا در آورد و ماکارونی نوش جان کرد و وقتی هم که مامانش داشت عکس انتخاب می کرد خوابید ممنون دختر گلم که نهایت همکاری رو بت مامان جونی کردی دوست دارم مهربونممممم                 ...
15 آبان 1391