ريحانهريحانه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

همه هستي من

31 ماهگی شیرین تر از عسل

بله دختر قشنگ و خوب من روز به روز داره بزرگ ميشه و خانوم اين دختر مهربون روز به روز شيرين تر ميشه و كارهاي جديد تر ياد ميگيره،تو كاراي خونه كمك مامانش مي كنه خلاصه اينكه خدارو شكر روزگار مادر و دختري خوب روزگاريست.اين روزها دختري عاشق شعر حفظ كردنه و روزها كلي با هم شعر مي خونيم و شب ها هم كلي نقاشي هاي قشنگ مي كشه و ميگه مامان نقاشيمو ببين عالييييييي شده  بله كه عاليه دختر خوبم.توي اين ماه خوب كه گذشت 30 دي تولد مامان بود و دختري برام سنگ تموم گذاشت از بس من و بوسيد و گفت مامان خوشگلم تولدت مبارك.وايييييييييييي كه مي خواستم بچلونمت انقدر خوشمزه اي ماماني.چند روز پيش محيا ازت مي پرسيد تولدت كي هست؟در كمال ناباوري ديدم گفتي 26 خرداد.عز...
9 اسفند 1392

30 ماه به سرعت برق و باد

سلام گل قشنگ زندگیم که یک عذر خواهی باید از حضور جنابعالی به عمل بیاورم که انقدر دیر خدمت رسیدم .راستش این روز ها اصلا زمانی برای اینجا اومدن رو ندارم از صبح که از خواب بلند میشم فقط و فقط باید با یک دختر ناز خاله بازی یا فروشنده بازی کنم و سکانس بعدی به قایم موشک می رسیم که خیلی این دختر ما پیشرفت کرده و جاهای خیلی خوب قایم میشه تا پیداش کنم البته مامانم این وسطا تند تند با اجازه ی دختری یه غذای خوشمزه درست می کنه و بعدشم خواب ظهر و بعدشم دوباره بازی تا آخر شب به نظرم زمستون با بچه خیلی سخت می گذره چون بیرون نمیریم و خسته نمیشه توی خونه خیلی انرژی می خواد.توی این ماه خوب که گذشت ٨ دی تولد محیای عزیزم بود که امسال مامان جون تولد نگرفتن و قول...
11 بهمن 1392

29 ماهگي و خداحافظي شيرين

دختر مامان اين ماه هم گذشت و هر روزي كه مي گذرد فقط خدا را بابت داشتن گلي مثل تو شاكرم و ممنونم دخترم كه منو لايق داشتن اسم مادري كردي و همين و همين براي من بس است و هميشه از خدا خواسته ام در اين راهي كه قدم برداشته ام محبت بي منتم ارزاني سراسر وجود مهربانت كند و از من اين حرف را هميشه به يادگار داشته باش اگر محبتي كردي بي منت باشد تا در قلب و وجود آدمي رسوخ كند و اين را هم بدان روح انسان خيلي بالاتر از جسم اوست.دخترم برايت آرزوي داشتن اخلاق و صفت نيكو دارم . اين ماه  در مراسم عزاداري امام حسين شركت كردي وازدسته هاي سينه زني خيلي خوشحالي مي كردي يك شب كه خونه ي مامان جون بوديم به بابا مسعود (باباي مامان)گفتي بابا مسعود براي من از اين...
4 آذر 1392

28 ماهگي و يك دنيا مهربوني

سلام دختر گلم البته بابت اينكه خيلي وقته نتونستم بيام معزرت مي خوام با بزرگتر شدن شما زمان آزاد كمتر پيدا مي كنم چون همش دارم با شما بازي مي كنم و زماني هم كه شما مي خوابي به كارهاي خونه مي رسم.دوستاي عزيزم هم سري پيش پرسيدند كلاسها از لحاظ محتوايي چگونه هست؟ابتداي كلاس بچه ها به شعر به هم سلام مي دهند و بعدش مفاهيمي چون (جلو-عقب)(پايين-بالا) در قالب شعر بچه ها به همراه مامانها كار ميشه و بعدشم كاردستي كه اشكال هندسي به صورت غير مستقيم ياد مي گيرند البته به نظر من سطح كلاس براي ريحانه خوب نبود چون به جاي مربي با بچه ها كار مي كرد چون ريحانه خيلي اجتماعي هست و تمام اين مفاهيم رو به خوبي بلده و بيشتر براش جنبه ي بازي داشت تا يادگيري ...
18 آبان 1392

27 ماه مثل عسل...

عسل مامان ماه شهريور هم تمام شد و اين ماه هم خدا رو شكر با سلامتي و خوشي گذشت.اما دختر گلم بعد از گذشت يك ماه هنوز فرصت اينكه بيام اينجا و براي شما يادگاري بگذارم نشده،راستش دختر خوبم اين ماه 4تا از دندون هاي قشنگت(كرسي دوم)با هم به دنياي قشنگ دهان شما اومدند و خانوم منو خيلي اذيت كردند و ديگه از اون دختر اروم و حرف گوش كنم خبري نبود و مدام بهانه و گريه.البته منم از اين بابت خيلي ناراحت بودم اما چه كار ميشه كرد ايشالا كه به زودي تموم ميشه و ديگه اين همه سختي نمي كشي.اما از اوقات خوب و خوشي كه با هم داشتيم برات بگم عزيزم كه تو اين ماه 2بار با هم رفتيم استخر و واقعا خوش گذشت و شما هم حسابي آب بازي كردي،ايشالا كه بيشترم مي ريم. از اول مهر من ...
14 مهر 1392

سفر به خوانسار

  تابستان هم کم کم در حال جمع کردن کوله بارش هست و به زودی باید باهاش خداحافظی کنیم اما تصمیم گرفتیم توی آخریم ماه این فصل یک سفر بریم گشت و گذار به اتفاق خانواده ی مامانی. چهارشنبه صبح زود به سمت کاشان حرکت کردیم تا با مامان و مامان بزرگ بابایی دیداری تازه کنیم و عصرش هم به سمت خوانسار حرکت کردیم که می تونم بگم هواش عالییییییی بود و ریحانم که از با هم بودن کنار بچه ها هیچ وقت سیر نمی شه و عشق دنیا رو کرد. ریحانه در حال آب بازی با تفنگ آبباش     و اینجا هم سد زیبای کوهرنگ که خیلی قشنگ و با صفا بود       ...
18 شهريور 1392

نفس مامان روز زیبایت مبارک

من از تو گلبنی بهتر ندیدم  / ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم میان این همه گلهای عالم / گلی خوشبوتر از دختر ندیدم . . .     ریحانه ی عزیزم روز قشنگت مبارک و از خدای مهربونم ممنونم که من رو لایق داشتن دختری مهربان کرد و اگر هر روز و هر روز شکرش را به جا آورم باز هم کم است. ...
18 شهريور 1392

26ماهگي و كلي شيرين زبوني

  خانوم قشنگم يك ماهه ديگه به اون ماههاي قشنگ زندگيت اضافه شد و اين روزهاي زيبا آنقدر زود مي گذرند كه گذر زمان از دستم خارج مي شود و تا نگاهي به وبلاگت مي اندازم ميبينم اي بابا يك ماه گذشت و هنوز پست جديد نگذاشتم.اين ماه حرف زدنت كامل شده و حسابي با حرف زدنت دل همه رو مي بري امروز با هم خاله بازي ميكرديم كه مثل هميشه من ني ني بودم شما مامان به من گفتي ني ني جون آدامس مي خوري منم گفتم بله مامان جون شما هم گفتي نه ني ني آدامس بده پلو بخور واي آنقدر گرفتم چلوندمت كه حالم جا اومد آخه خرفاي خودم رو به خودم مي گي؟اين ماه قفسه ي كمدت رو كتاب گذاشتم تا راحت تر دستاي كوچولوت به كتابا برسه و با انتخاب خودت كتاب برداري و بياري تا مامان برات بخون...
27 مرداد 1392

25 ماهگی خانومم...

دختر خوبم ٢٦ تیر ٢٥ ماه از زندگی قشنگت هم گذشت و توی این یک ماه حسابی برای خودت خانومی شدی و انقدر قشنگ حرف می زنی که قند توی دلم آب می شه.از صبح که از خواب پا میشی یه کیسه بر می داری و تمام اسباب بازی های مورد علاقت+موبایل و دسته کلید و کیف پول مامان را توی کیسه می زاری و بازی می کنی گاهی اوقات میای از مامان پول می گیری و کلی هم خرید می کنی.شبا هم که هر شب ٣تا کتاب باید بخونم تا خانوم قشنگم چشمای نازشو ببنده البته اولش که کتاب انتخاب می کنم میگی مامان دو سه تا تتاب(کتاب)می خوام و یک کلمه ی جالبه دیگه هم اینکه به مامان مهناز(مامان من)میگی مادون آخه محیا گفته که بگو مامان جون شما هم با اصرار میگی مادون که دل مامان جون برات ضعف میره. توی ای...
27 مرداد 1392