ريحانهريحانه، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

همه هستي من

سفر به مشهد

سلام به همه ی دوستای مجازی من و ریحانه جون که اگر قابل باشیم نایب الزیاره ی همه ی دوستان بودیم.و اما از سفر که من و بابایی که هنوز برای موقعیت جوی تصمیم به سفر نداشتیم اما امان از اون موقع که امام رضا بطلبه و قسمت شد من و بابابی و ریحانه جونی 21 اردیبهشت که روز شنیه بود ساعت 9.45 دقیقه پرواز داشتیم که خیلی خوب و به موقع انجام شد و بعد از استراحت و صرف ناهار وقتی که به حرم رفتیم این احساس شما دختر گلم دیدنی بود با تعجب همه جا و همه ی ادمها رو نگاه و می کردی و کلمه ای که زیاد تکرار می کردی مامان اینا چیه؟منم تا جایی که می تونستم برات توضیح می دادم و شما دختر گلم هم به خوبی گوش می دادی و باید بگم دخترم واقعا تو این سفر خانوم شدنت رو حس کردم و ب...
29 ارديبهشت 1392

روزهای زیبای بهاری با حضورت زیبا تر شد

دختر عزیزم امسال به یمن وجود زیبایت بیشتر از سالهای پیش شادی رو مهمون دلهامون کردی و فقط می تونم از خدای مهربون بابت وجود دختر خوب و مهربونی چون شما تشکر کنم و اینکه حسابی امسال عید رو خوش گذروندی مخصوصا با بودن هر روز بابایی که کلی تو آسمونا سیر می کردی عزیزم. ما امسال روز ٥ فرودین به اتفاق خانواده ی مامان جون به شهر زیبای انزلی رفتیم و واقعا به شما خوش گذشت مخصوصا که همیشه دوست داشتی مدت زیادی با دوستای خوبت بازی کنی و این ٣ روز حسابی بازی کردی و خوش گذروندی...... امید وارم که همیشه خوش باشی و هیچ وقت غم به اون دل کوچولوت راه پیدا نکنه.........         ریحانه ی عزیزم جلیقه ی نجات پوشیده ...
27 فروردين 1392

سال جديد و آغاز ماه 21

بالاخره سال 91 با همه ي خوبي ها و بدي هاش كوله بار خودش رو جمع كرد و رفت و يك سال جديد با يك دنيا زيبايي به خونه هامون اومد و جا داره اين سال جديد رو به همه ي دوستان وبلاگي عزيزم و تمام خواننده هاي عزيز وبلاگ ريحانه جان تبريك عرض كنم و سالي سرشار از شادي و موفقيت براي تك تك شما عزيزان آرزو دارم.   يك چند سالي بود كه حسرت احساس هاي كودكي زمان اومدن سال نو به دلم مونده بود و همش با خودم مي گفتم اصلا مثل اون موقع ها هيچ چيزي برام جالب و جديد نيست و همه چيز تكراري شده اما امسال تمام احساس زمان كوديم به من بازگشت و با تمام احساس ريحانه ياد كودكي كردم و آنقدر از ذوق و شوق ريحانه جان به وجد آمدم كه انگار برگشتم به همان دوران كودكي چند سال...
1 فروردين 1392

گوله ي برفي من

دختر قشنگم امسال زمستان برف زيادي نيومد البته 2-3 باري اومد كه هر سري من از ترس اينكه شما سرما بخوري بيرون نبردمت و از پشت شيشه بارش برف رو نگاه مي كردي و همش مي گفتي مامان برف تا اينكه دوشنبه 7 اسفند كه شما هم صبح زود بيدار شده بودي و من به همه ي كارام رسيدم ساعت 11 بود كه پرده رو كنار كشيدم كه ديدم شما با ذوق خيلي زيادي داري ميگي برف من كه اول باورم نشد آخه هوا خيلي گرم بود نگاه كردم ديدم بله چه برف قشنگي و تقريبا يه لايه همه جا نشسته بهت گفتنم مامان جان دوست داري بريم برف؟خيلي قشنگ گفتي نه!!!مامان سرد(جواب خودم رو به خودم دادي)دلم ضعف رفت از اين حرفت, گفتم نه دختر گلم امروز هوا خوبه برو لباس هاي قشنگتو بيار تا با هم بريم برف كه زود آماده ...
14 اسفند 1391

بيستمين ماه با هم بودن

باورم نميشه كه 20 ماه از با هم بودنمان مي گذرد واقعا روزها به سرعت مي گذرند و خدا را بابت اين همه نعمت شكر گذارم كه چنين فرشته اي را به من هديه داد توي اين ماه يكي ديگه از دندونهاي نيش بالا از لونش بيرون اومد و خودشو نشون داد و يه كمي از بيقراري هاي شبانت كم شده و كمي خوراكت بهتر شده آنقدر قشنگ از كلمات استفاده مي كني كه گاهي اوقات باورم نميشه تو هستي كه اين كلمات رو به زبون مياري البته خيلي وقته كلمات زيادي رو ميگي اما اين ماه بيشتر جمله ميگي و قصه تعريف مي كني مثلا ازت مي پرسم كلاه قرمزي وقتي رفت تو خرابه چي شد؟ميگي كبش آپو خور (كفششو هاپو خورد) هر جاي خونه كه باشي ميگي مامان اييا(مامان بيا)قصه هاي مي مي ني رو هم تقريبا همشونو بلدي و به...
29 بهمن 1391

تولد محیای عزیزم

  محیای عزیزم ٨ دی ٨٤ چشمهای نازنینشو به روی دنیا باز کرد و ٧ سال از زمینی شدن این فرشته ی قشنگم می گذره که عاشقانه دوستش دارم و بهتریم خواهر روی زمینه که می تونم بگم واقعا برای ریحانه ی عزیزم جای یک خواهر خوب و دلسوز رو گرفته و ریحانه هم واقعا عاشقشه و خلاصه اینکه از خدا بابت ای خواهر کوچولوی مهربون سپاسگزارم و اما امسال که تولد محیای عزیزم در ماه صفر واقع شده بود موکول شد به یک ماه بعد یعنی یکشنبه شب ٩ بهمن ماه  که جشن تولد محیای نازنینم برگزار شد و ریحانه هم فکر می کرد تولد خودشه و از شادی یکی از خوشحال ترین شبهای زندگیش بود مخصوصا قسمت آتیش بازی......           ...
25 بهمن 1391

ریحانه جانم در خواب در یک سالی که گذشت به روایت تصویر

  ریحانه در بیمارستان بهمن در بدو ورود     18 روز بعد از تولد و تغییر در این 18 روز..........     21 روزگی نازنینم.......     در پایان ماه اول......     در پایان دو ماهگی       ریحانه در سه ماهگی در مشهد اردهال کاشان و اولین زیارت عزیزم       البته دوستان خوبم باز هم عکس به این بخش اضافه خواهد شد...........     ...
24 بهمن 1391

تولد مامان

دختر مهربونم امروز آخرین روز از اولین ماه سردترین فصل سال٩١ و تولد مامان بود امشب با حضور زیبای تو ,قشنگترین شب تولد عمرم بود. عزیزم٧ ٢ هم گذشت و از خدای خوبم بابت این هدیه ی قشنگ سپاسگزارم امشب انقدر شیطونی و خوشحالی کردی که اصلا نفهمیدم زمان چگونه گذشت من بودم و محو شیرینکاری های تو.البته امسال دومین ساله که توی تولدم تو دختر خوبم حضور داری سال پیش شب تولدم بهترین هدیه ی دنیا رو دادی که تا عمر دارم فراموش نمی کنم وقتی شمع رو روشن کردیم شما هم یرای اولین بار شروع کردی به دست زدن و من بودم و اشک خوشحالی بابت این هدیه ی زیبا البته امسال هم شما و بابایی حسابی با هدیتون سوپرایزم کردین و خجالتم دادين نمی دونم چجوری بابت این همه لطف تشکر کن...
1 بهمن 1391

ريحانه و كار در منزل

اي بابا صبح كه از خواب پا ميشم اول از همه بايد شيشه شيرمو بشورم مامان بشور ديگه   بعدشم كه يه سري كارهاي اداره هست كه تو خونه انجامشون مي دم ........     بعدشم كه مي رسيم به جاروي خانه....   بعدشم جارو سواري خانه عجب كار كردن تو خونه حال ميده .......   بعدشم كه بابام كه از سر كار بر ميگرده خريدارو مي ذارم تو كابينت   و اين بود يك روز پر از كار من........... ...
23 دی 1391