ريحانهريحانه، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

همه هستي من

سفرنامه ی کرمانشاه

سلام به همه ی دوستان خوبم جای همه خالی ما در تعطیلات اجلاس تصمیم گرفتیم به سمت غرب کشور سفری کنیم و روز چهارشنبه صبح زود به سمت همدان حرکت کردیم ریحانه ی عزیزم که صبح زود بلند شده بود کمی اخمالو شده بود و ساعت ده صبح بود که به گنج نامه رسیدیم. ریحانه ی عزیزم در گنج نامه که البته اصلا دوست نداشت ازش عکس بگیریم   بعد از گنج نامه به سمت کرمانشاه حرکت کردیم و در بین مسیر به کوه بیستون برای دیدن رفتیم که واقعا قشنگ هست و تنام کنده کاری های فرهاد در کوه مشخص هست و این هم کوه بیستون......     و حدود های ساعت هفت عصر بود که کرمانشاه رسیدیم و ابتدای کار به دیدن طاق بستان رفتیم البته عشقم خیلی خسته بود و توی عکس این ...
7 مهر 1391

ریحانه جان در سفر به فیروزکوه

اول از همه جا داره که بعد از این همه وقت عید فطر رو یه همه ی دوستانم تبریک بگم امیدوارم طاعات همه ی دوستان در این ماه خوب الهی مورد قبول واقع شده باشه و دلیل تاخیر زیاد هم گشت و گذار در اواخر تابستان بود که جای دوستان خالی و بسیار خوش گذشت روز یکشنبه 29 شهریور اولین عید بابابزرگ(بابای بابایی خدا رحمتشون کنه) بود و از صبح خونه ی بابابزرگ بودیم و کلی مهمون اونجا اومد و رفت و شما دختر مهربون من بودی و بسیار همکاری کردی عصر که شد توی اون سر و صدا خوابت برد و من هم تو رو سپردم به بابایی و رفتم خونه ی خاله جونم که بله برون دختر خاله ی عزیزم بود و شما هم خواب بودی تا من پیشت برگشتم و همان شب تصمیم گرفتیم فردا به فیروز کوه باغ عمه پرستو بریم که...
24 شهريور 1391

شغل آینده

مامانی و بابایی از الان دارن در مورد شغل آینده من تصمیم میگیرن ... یکیشون میگه باید دکتر شه یکیشون میگه باید مهندس بشه....آخه مامانه گلم بذارین خودم تصمیم بگیرم....بعد میگن دوره زمونه بچه سالاری شده....ای بابااااااااااااا حالا خودمونینما چقد بهم میاد این لباس الهییییییییییی قربون اون لپای خودم بشم ...
1 شهريور 1391

بخور بخور یالا بخور.....

این ادم بزرگا ،منه کوچمولو رو گذاشتن این پشت ،بهم یه دونه جوجه دادن سره منو گرم کنن اذیتشون نکنم.....فک میکنن من نمیفمم.. حالا یک آتیشی بسوزونم......   آخی همون آدم بزرگا که تعریفشونو کردم....الان دارن دنبال سالاد میگردن .....از اونجایی که منو گذاشتن این عقب ...خودم تا جایی که جا داشتم خوردم....بقیشو هم پخش زمین کردم...تا اینا باشن سهمیه جوجه کباب منو به بابایی ندن.... بقیه داستان هم چیز جالبی نبود چون...... خودتون بهتر میدونید ...
1 شهريور 1391

ریحانه در پارک

اصلا من دلم میخاد از پایین سرسره برم بالا ببینم چی میشه ...نی نی های محترم لطفا سر و صدا نکنید من نیاز به تمرکز دارم   ریحانه :دوستان گرامی ،اصلا راه نداره به جون شما ،لطفا کسی از بالا نیاد پایین که من دارم میام پیش شما. ... پس از ساعت ها تلاش بالاخره من رسیدم اون بالا بالا هااااااااااا ...... ...
31 مرداد 1391

بدون عنوان

چرا نمیذارییییییییییین کارمو انجام بدم؟؟؟ ؟؟چرا مزاحم من میشین؟؟؟ مامانی جون لطفا تو خونتون یه اتاق اختصاصی به من بدین که بتونم کارای شخصیمو توش انجام بدم اینجا همه جاش دوربین مخفی داره ...
31 مرداد 1391

ریحانه و گردش

خانم کوچولو رو از روز قبل بهش قول موزه ی داراباد رو دادم چون دو هفته پیش هم اونجا بودیم خوب یادش بود تا اینکه 4شنبه 26 مرداد من و مهربون و بابایی رفتیم موزه داراباد چند تا هویج شستم و داخل کیسه گذاشتم تا ببریم برای خرگوشا مامان قربون شما دختر مهربون بشه         و این هم طوطی خوشگل که با ریحانه حرف زد می گفت سلام خوبی؟ریحانه کلی تعجب کرده بود       و این قفس که ریحانه عاشقشه و به هیچ قیمتی هم نمی خواد از قفس طاووسها دور بشه       و اینجا هم حیات وحش زنده که بیشتر پرندگان هستند     ...
28 مرداد 1391

سرگرمی های دختر گلم

ریحانه جان به کتاب خیلی علاقه داره برای همینم من براش کلی کتاب خریدم و هر شب براش قصه و کتابهایی که دوست داره رو می خونم عشق من م ثلا داره خودش کتاب می خونه:     ای بابا مامان خسته شدم می خوام بازی کنم!!!!!!!!!!!!!     اسباب بازی های ریحانه جان همیشه بالای تختشه تا خودش برداره و بازی کنه وقتی مطمئن شد من بغلش نمی کنم بلند شد و دست به کار شد..........   بله اینم از ماجراهای سرگرمی شازده خانوم البته من عکس بعدی رو سانسور کردم حسابی همه ی اسباب بازی هاشو به هم ریخت البته اشکال نداره دختر گلم فقط از اتاقت بیرون نیار......... ...
24 مرداد 1391

ریحانه در کاشان

  منو ریحانه و بابایی به اتفاق هم روز 4 شنبه 16 فروردین که فرشته ی من 9 ماه و 18 روزشه به سمت کاشان حرکت کردیم که بریم دیدن مامان بزرگ بابایی عصر هم 3تایی به باغ فین کاشان رفتیم البته خانوم خانوما حسابی جدی بود و به هیچ وجه لبخند نمی زد و به اصطلاح کیفش کوک نبود و نشد چند تا عکس قشنگ ازش انداخت     نه مثل اینکه یه کم خندیده عزییییزم                     و این هم سرانجام یک بازدید تاریخی:   ...
9 مرداد 1391

ریحانه ی عزیزم در سفر مشهد

سلام به همه خوانندگان خوب وبلاگ ریحانه جان. من و ریحانه و بابایی روز 3شنبه 19 اردیبهشت به پابوس آقا رفتیم و اگر قابل باشیم از طرف همه نایب الزیاره بودیم واقعا سفر خوبی بود امید وارم قسمت همه ی خوبان بشود.و اینها هم اندر حکایت های دختری در سفر که یه کوچولو شیطونی می کرد:   صبح ساعت 9:30 پرواز بود که ما 8 فرودگاه بودیم:   آخه یکی نیست بگه دختر خوبم از کالسکه اومدی پایین هیچ آخه شما راه رفتن بلد نیستی که؟؟؟؟حرف که در گوش مبارک نمی رفت بازم خدارو شکر کفش پای دختر بود و دستش و می گرفت و راه می رفت.   ریحانه در هواپیما:  یک آتیشی بسوزونم!!!!!!!!!!   ریحانه در هتل: &nb...
9 مرداد 1391